در حال بستن چمدان انگار

در حال بستن چمدان انگار
گفته ای متارکه چیزی است
مثل بیرون کشیدن نیزه از زخم
چه قایقی بادبانی تو را ببرد
چه تابوت مرده شور
با دردی زیر سینه ی چپ
آغاز می شود
و جای خارج ازاین بُن بست
با بغضی در گلو پایان می یابد

می گوید قضاوتش نکرده ای
و هیچ کلمه ای در کلامت
خارج از خط نبوده است
که خارجش کند از خط
و حق داشته ای حتا
آن تبسم تلخ را
مانند پلاکی زنگ زده
میخکوب کنی
بر سر در تمام خواب و خیالاتش

به جای خالی ات نیز
کنار شومینه ی خاموش
عادت کرده است
اما اشیای بازمانده از تو
سکوت طولانی ات را
که نشان رضایت نبود
پیشه کرده اند
و جان به جانشان کنی
نَم پس نمی دهند

عطر گریبانت اگر
هنوز گریبانگیرش نبود
این اشیای روح خراش را
که رازدار تو هستند
یک به یک از پنجره
به خیابان پرتاب کرده بود

عباس صفاری

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.