پشیمانی

 دل زود باورم را به کرشمه‌ای ربودی

چو نیاز ما فزون شد تو به ناز خود فزودی


به هم الفتی گرفتیم ولی رمیدی از ما

من و دل همان که بودیم و تو آن نه ای که بودی


من از آن کشم ندامت که تو را نیازمودم

تو چرا ز من گریزی که وفایم آزمودی


ز درون بود خروشم ولی از لب خموشم

نه حکایتی شنیدی نه شکایتی شنودی


چمن از تو خرم ای اشک روان که جویباری

خجل از تو چشمه ای چشم رهی که زنده رودی


رهی معیری

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.