بیان درد مکن ، جز برای صاحبدرد

بیان درد مکن ، جز برای صاحبدرد
من اهل دردم و، دانم دوای صاحبدرد

ز یادگار خوش خویشتن مگو ایدوست
بمحفلی ، که شدی آشنای صاحبدرد

کنون که هر کس اسیر هوای نفسانیست
کسی چگونه شناسد ، بهای صاحبدرد

بکوی دلشدگان رو ، چو حاجتی داری
که مستجاب تر آید دوای صاحبدرد

مخواه از نی دلسوخته سرود امید
ز سینه ، خسته بر آید صدای صاحبدرد

مقام درد ببین ، با هنر بخوانندش
کسی که خوب در آرد ، ادای صاحبدرد

هزار تجربه کردیم ، غیر درد نبود
بدرد خانه گیتی ، شفای صاحبدرد

طلای رنگ مرا بین و اعتبار مرا
که با خبر شوی از کیمیای صاحبدرد

از آن امید بدرمان درد ها دارم
که چرخ پر بود از وای وای صاحبدرد

معینی کرمانشاهی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.