شعله دیدم سرکشی های توام آمد بیاد
سوسن و گل آسمانی مجلسی آراستند
روی و موی مجلس آرای توام آمد بیاد
بود لرزان شعله شمعی در آغوش نسیم
لرزش زلف سمنسای توام آمد بیاد
در چمن پروانه ای آمد ولی ننشسته رفت
با حریفان قهر بیجای تو ام آمد بیاد
از بر صید افکنی آهوی سرمستی رمید
اجتناب رغبت افزای توام آمد بیاد
پای سروی جویباری زاری از حد برده بود
هایهای گریه در پای توام آمد بیاد
شهر پرهنگامه از دیوانه ای دیدم رهی
از تو و دیوانگی های توام آمد بیاد
رهی معیری
دردا و دریغا که دل از دست بدادم
واندر غم و اندیشه و تیمار فتادم
آبی که مرا نزد بزرگان جهان بود
خوش خوش همه بر باد غم عشق تو دادم
با وصل تو نابوده هنوزم سر و کاری
سر بر خط بیداد و جفای تو نهادم
دل در سخن زرق زراندود تو بستم
تا در غم تو خون دل از دیده گشادم
مپسند که با خاک برم درد فراقت
چون دست غم عشق تو برداد به بادم
با آنکه نباشی نفسی جز به خلافم
هرگز نفسی جز به رضای تو مبادم
انوری
دلتنگی هایم برای تو
تمامی ندارد
عزیزم
آن روز که روسری گلدارت را
سرت کردی
فکر بی تابی پروانه ها نبودی ؟
محسن حسینخانی
زیباترین عاشقانه های جهان را من سروده ام
شعرهای نزار قبانی واژه هایش ازمن است
واژه واژه شعرهای الیوت را من فریادکرده ام
روی کلمات پل الوار قدم زده ام
روی پاهای نرودا نشسته ام
واو کلمات مرا نوشته است
حتی سالهای قبل
با شکسپیر خوابیدم و
عاشقانه هایش را از من نوشت
من در آغوش تاگور برهنه شدم
گیسوانم را روی شعرهای حافظ ریختم
با رومی رقصیدم
هرکس دراین جهان شعری گفته
کلماتش را من سروده ام
ندی بوحیدر طربیه شاعر لبنانی
مترجم : بابک شاکر
مجال ستایش موهایت ندارم
باید برای تک تک آن نغمه ها سر دهم
دیگر عاشقان تو را به چشم دیگر می طلبند اما
تنها آرزوی من آرایش موهای توست
تو و من ، چون سنگِ مزار فرو می افتیم
و این گونه ، عشق نافرجام ما
چون هستی جاویدانِ خاک ، پایاست
دوست می دارم آن وجب خاکی که تو هستی
من که در مراتع سبز افلاک
ستاره ای ندارم ، این تکرار توست
تو ، تکثیر دنیای من
در چشمان درشت تو نوری است
که از سیارات مغلوب به من می تابد
بر پوست تو ، بغض راه هایی می تپد
هم مسیر شهاب و تندر باران
منحنی کمرت قرص مهتاب من شد
و خورشید ، حلاوت دهان ژرف تو
نور سوزان و عسل سایه ها
من در خفا ، میان سایه و روح دوستت دارم
پابلو نرودا
بیا امشب که بس تاریک وتنهایم
بیا ای روشنی ، اما بپوشان روی
که می ترسم ترا خورشید پندارند
و می ترسم همه از خواب برخیزند
و می ترسم که چشم از خواب بردارند
نمی خواهم ببیند هیچ کس ما را
نمی خواهم بداند هیچ کس ما را
و نیلوفر که سر بر مکشد از آب
پرستوها که با پرواز و با آواز
و ماهیها که با آن رقص غوغایی
نمی خواهم بفهمانند بیدارند
شب افتاده است و من تنها و تاریکم
و در ایوان و در تالاب من دیری است در خوابند
پرستوها و ماهیها و آن نیلوفر آبی
بیا ای مهربان با من
بیا ای یاد مهتابی
مهدی اخوان ثالث
به کسی عشق بورز
که لایق عشق تو باشد
نه تشنه عشق
چون تشنه عشق ، روزی سیراب می شود
ویکتور هوگو
امروز
بر خاک این کاغذ
بذر عشق میافشانم
خوشههای امید را درو میکنم
و تنور ایمان را میافروزم
تا فردا
شعر نان را
بر سفره تو بگذارم
واهه آرمن
کنار من باش
نزدیک
تنها آنوقت
سردم نیست
سرما میخروشد
از اقصای فضا
به درون
ابهتِ او را میبینم و
خردی خود را
آنوقت در مییابم نیازم را
به بازوان گرهکردهات
دو شعاع نورِ کائنات
هالینا پوشویاتوسکا
مترجم : محسن عمادی
سنگم
آرام آرام می نویسم و خود را می تراشم
تا به شکل مجسمه ای در آیم
که تو بودایش کرده ی
از دهان من اگر حرفی نیست
کوتاهی از من است
نمی دانم چگونه از تو سخن بگویم
با دهانی از سنگ
شمس لنگرودی
هرچه نوشتم را دوباره بخوان
این عاشقانه ها را با سلیمان نوشته ام
کنارچشمان مجنون اشک ریخته ام
کلمه به کلمه اش آیه دارد
روایت عاشقانه دارد
سنگ را آب کرد
همه فکر کردند معجزه ای اتفاق افتاده
یا من پیامبری دیگرم
تنها نگفتم
مرا تو انتخاب کرده ای
که قربانی جهانت شوم
و از این آزمون سخت هم دست نمی کشی
علی احمد سعید ( آدونیس )
مترجم : بابک شاکر
سلام
من
عاشقِ توام
عاشقِ تو
علاقهی خوبم
این عاشقانه مبارکت باشه
این روز به شادی ، به خیر و خوشی
به دور از درد دوری و
زخم دورویی باشه
برایِ تو این روز آسمان را آرزو دارم
به هر هوایی که دوست داری
زمین را
به هر رویِشی که آرزو داری
و برایِ خودم
تو را آرزو میکنم
میدانم
حتمن میگویی عاشقانه که روز سرش نمیشود
سال نمیفهمد
تو که خوب میدانی
هر روز در همین سطرها
در همه ی خوابها
و درخیال من جاری هستی
درسطرهایی که برای تو نامه مینویسم
شعر میخوانم
درخوابهایی که کنارِ تو میخوابم
کنارِ من بیدار میشوی
و درخیالی که
زندهام
زندهگی میکنم
و من
شاید که در سفرهای تو باشم
بیخیال
نگران نباش
گفتم این روز بهانهای باشد
برایِ دوباره سلام
دوباره دوستت دارم مدام
که شاد باشی
که نگرانِ من نباشی
گفتم
کسی پرسید بگویی که گفت
که نوشت
که گفت و نوشت و خواند
سلام
علاقه ی خوبم
علاقه جانِ من ، میدانی
من
عاشقِ تو هستم
افشین صالحی
کسی خبر دار نخواهدشد
تو خودت را به من برسان
برای گریز ازاین قصر محصور اسبی سیاه فراهم کرده ام
سربازان جهان را خوابانده ام
وتمام مردان جهان را زنی داده ام
تا بگریزیم
خودت را به من برسان
آشیانه ای ندارم
تنها ماه را آب وجارو کرده ام
ستاره ها را مرتب نشانده ام در آسمان
کمی آب و نان گذاشته ام کنار
تا تو آسوده باشی
خودت را به من برسان
نزار قبانی
مترجم : بابک شاکر
من با تو کاملم
من با تو رازی روشن
من با تو نام هستی ام ای دوست
ای یار مهربانی و تنهایی
من با تو روشنان را
فریاد می کنم
از عمق ظلمت شب یلدایی
و کهکشانی اینک در چشم های تو
ای دوست ای یگانه ترین یار
من
با تو کاملم
راز روای رودم
گرم سرودم ای دوست
من راز چشمه ها را میدانم
من راز رودها را می دانم
و راز دریاها را
من در تمام هستی جاری شدم
و راز چشمه ها را با رود باز گفتم
و راز رودها را با دریا
فریاد لاله بودم در قلب سخت سنگ
نجوای رویش بودم در بطن سرد خاک
من سنگ را شکافتم و لاله وش شکفتم
من خاک را دریدم و سرسبز روییدم
گلسنگ را پرنده آوازخوان شدم
و با خیال آب
یک سینه راز گفتم
و در تمام شب
با نای خونین
خواندم
من با تو کاملم
محمود مشرف آزادی تهرانی
هوایم داشت
رفته رفته
خراب تر می شد
و اشک
در چشمانم
بیشتر بیشتر
به گمانم
شباهنگام
چیزی شبیه به تو
درونم
شروع به باریدن کرده بود
جمال ثریا
مترجم : سیامک تقی زاده
می بویمت
چون لاله ای که در کنارم
آتش گرفته است
کنارم بنشین
پهلو تهی مکن
که فردا
بی تکیه گاه درگذرم
از تو
شیون فومنی
با تو حرف میزنم
از تو حرف میزنم
از اعماق خویش
میدانم که جوابی نخواهی داد
چطور میتوانی جواب مرا بدهی
وقتی بسیاری تو را صدا میکنند
من تنها از تو اجازه میخواهم
تا منتظر بمانم اینجا
و اینکه برای من نشانهای بفرستی
در اعماق من
از خویش
گونار اکلوف
مترجم : محسن عمادی
من با تو یکدلم ، سخن و قول من یکیست
اینست قول من که شنیدی ، سخن یکیست
بگداختم چنان که ، اگر سر برم به جیب
کس پی نمیبرد که ، درین پیرهن یکیست
خواهم به صد هزار زبان ، وصف او کنم
لیکن مقصرم ، که زبان در دهن یکیست
ماه مرا به زهرهجبینان چه نسبتست ؟
ایشان چو انجمند و ماه انجمن یکیست
صد بار از تو شوکت خوبان شکست یافت
خسرو هزار و خسرو لشکرشکن یکیست
برخاستست نقش دویی از میان ما
ما از کمال عشق دو جانیم و تن یکیست
در درگهت رقیب و هلالی برابرند
طوطی درین دیار چرا با زغن یکیست ؟
هلالی جغتایی