بلور یخ زیر پا می شکند

بلور یخ زیر پا می شکند
آسمان رنگ به رخسار ندارد
چرا عذابم می دهی ؟
چه کرده ام با تو ، نمی دانم

مرا بکش اگر می خواهی
اما ستیزه جویی نکن
از من فرزندی نمی خواهی
و شعری نیز

آن گونه کن که می خواهی
من بر سر سوگند خود هستم
زندگیم برای توست اما این اندوه
با من تا گور خواهد بود

آنا آخماتووا

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.