دمی درنگ دلم زین شتاب می‌لرزد

دمی درنگ دلم زین شتاب می‌لرزد
چنان حباب که بر موج آب می‌لرزد

به انزوای من آهسته‌تر بیا ای شعر
ز زخمه‌های نسیمت رباب می‌لرزد

غزال من چه شنیدی ز باد ای صیاد
درون مردمکت اضطراب می‌لرزد

بریز جام لبالب ز شعر تر ساقی
به پلک زنده‌ی بیدار خواب می‌لرزد

کدام مرد به میدان حریف می‌طلبد
که زیر پای سواران رکاب می‌لرزد

کمر به چنگ تهمتن سپرد و تن برهاند
چه پهنه‌ایست که افراسیاب می‌لرزد

چه فتنه خاست که بر باد داده است ورق
که دل ز گفتن حرف حساب می‌لرزد

بهانه بشکن و بنشین ز شب دمی باقی است
به زیر خرقه سبوی شراب می‌لرزد

چه غنچه‌ایست لبانت ‌، چو زنبق وحشی
به چشمه‌سار نگه کن سراب می‌لرزد

به آفتاب نگویی چه رفت با ما دوش
به کلک خسته‌ی من شعر ناب می‌لرزد

نصرت رحمانی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.