آفتاب روی تو

من روز خویش را با آفتاب روی تو
کز مشرق خیال دمیده است
آغاز می کنم
من با تو می نویسم و می خوانم
من با تو راه می روم و حرف می زنم
وز شوق این محال
که دستم به دست توست
من جای راه رفتن
پرواز می کنم

فریدون مشیری

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.